
ذکر دفع کننده بلا
سه شنبه 97/09/06
✨💫✨💫✨💫✨
🔰ذکری که بلا را از انسان دور میکند.
💠🌹امام صادق عليه السّلام:
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روزى به ياران خود فرمودند:
آيا اگر لباسها و ظرفهايتان را جمع كرده و آنها را روى هم بگذاريد به آسمان خواهد رسيد؟
گفتند: نه اى رسول خدا!
حضرت فرمودند: نمىخواهيد چيزى به شما بگويم كه ريشهاش در زمين و شاخهاش در آسمان باشد؟
عرض كردند: چرا اى رسول خدا
🔻حضرت فرمودند:
هر كدام از شما بعد از نماز واجبش مىتواند سى بار بگويد:
🍃سبحان الله و الحمدلله و لااله الا الله
و الله اكبر
⬅️ زيرا ريشه اين ذكرها در زمين و شاخهاش
در آسمان است.
🔻 اين ذكرها
🔹️از زير آوار ماندن،
🔸️با آتش سوختن،
🔹️غرق شدن،
🔸️افتادن در چاه،
🔹️طعمه درندگان شدن،
🔸️مرگ بد
🔹️و حادثه ناگوارى كه در آن روز از آسمان فرود مىآيد،جلوگيرى مىكند و اين ذكرها باقيات الصالحات است.
📕ثواب الاعمال، صفحه۴۱

مهمترین چیزدرزندگی
دوشنبه 96/12/21
💥مهمترین چیز در زندگی چیست؟
🔹اگر این سوال را از کسی بکنیم که سخت گرسنه است ، خواهد گفت غذا!
🔹اگر از کسی بپرسیم که از سرما دارد میمیرد ، خواهد گفت گرما
🔹و اگر از آدمی تک و تنها همین سوال را بکنیم ، لابد خواهد گفت مصاحبت آدمها …
🔹ولی هنگامی که این نیاز های اولیه برآورده شد ، آیا چیزی میماند که انسان بدان نیازمند باشد ؟
فیلسوفان میگویند بلی …
🔹و آن این است که بدانیم که ما کیستیم و در اینجا چه میکنیم …؟!
منبع: دنیای سوفی، اثر یوستین گردر

داستان
دوشنبه 96/12/21
♥️🍃#بسیار_زیبا👇
جوانی نفس زنان با چاقو وارد مسجد شد نگاهی به جمعیت کرد و بلند گفت: بین شما کسی هست که مسلمان باشد؟
همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد، بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت: بله من مسلمانم.
جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا، پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند.
جوان اشاره ای به گله گوسفندان کردو رو به پیرمرد گفت: میخواهم تمام آنها را قربانی کنم و بین فقرا پخش کنم! به کمکت احتیاج دارم!
پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت: پسرم، سن و سالی از من گذشته. توانم کم است. به مسجد بازگرد و شخص دیگری را برای کمک با خودت بیاور.
جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز رو به جمعیت کرد و پرسید: آیا مسلمان دیگری در بین شما هست؟
افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را بقتل رسانده و باز گشته، همه نگاهشان به طرف پیش نماز مسجدچرخید.
پیش نماز که نفسش بند آمده بود رو به جمعیت کرد و بریده بریده گفت: چرا به من نگاه میکنید؟ به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود…